بؤلوم :
یکشنبه 12 شهریور 1391     یازار : اميرحسين شعاري
تاريخچه يك عمر نفرت و دشمني، خون و خونريزي و جنگ و عداوت، عجب پايان باشكوهي داشت. سال ها بود كه كسي در «استادي كورنلا» جز براي دشنام دادن و نفرين فرستادن به ستاره هاي بارسلونا از روي صندلي اش بلند نمي شد.

 تاج به دوش هاي اسپانيول، يك سال بعد از بلوگرانا تولد يافته بودند تا رگ و ريشه هاي مردمي همشهري محبوب شان را انكار كنند. سكه هاي حكومت مركزي، آجر به آجر ورزشگاه خانگي اسپانيول را در لوكس ترين منطقه شهر روي هم چيد تا شايد اسپانيا، معجزه اف سي بارسلونا را جدي نگيرد.

 اما اين اتفاق هرگز رخ نداد. آبي و اناري ها با فلسفه حق طلبانه شان، روز به روز بزرگ تر شدند و دروازه هاي شهرت جهاني را به روي خودشان گشوده ديدند. حالا اسپانيول، مثل طفلي شرور و ناخواسته روي دست دولت مركزي باقي مانده بود و تنها مي توانست با زنده نگه داشتن شعله هاي خشمش از همشهري بزرگتر، در پي عقده گشايي باشد.

 واقعا چه كسي فكرش را مي كرد كتاب بيش از يكصد سال خصومت، روزي به صفحه آخر برسد و شبي بيايد كه در آن، متعصب ترين هواداران اسپانيول به افتخار يكي از بازيكنان رقيب قيام كنند و پرشور و مهارنشدني، برايش كف بزنند؟ اين معجزه انگار، فقط از دست يك نفر ساخته بود، پسري با ساق هاي كوچك، اما روحي بزرگ؛ آندرس اينيستا لوخان!

فكرش را بكنيد. يك لحظه بزرگ در انتظارتان است؛ لحظه اي كه همه مردم دنيا شما را به چشم يك قهرمان اساطيري خواهند ديد، لحظه اي كه مهم ترين ثانيه چهار ساليانه كره زمين است، لحظه اي كه قرار است شما در آن گل طلايي فينال جام جهاني را بزنيد و كشورتان را براي اولين بار در تاريخش به قهرماني دنيا برسانيد. اگر اين فرصت را داشته باشيد تا در اين لحظه تاريخي، تنها از نام يك نفر رونمايي كنيد، آن يكي چه كسي خواهد بود؟ پدرتان؟ مادرتان؟ يكي ديگر از اعضاي خانواده تان؟ نزديك ترين دوست تان؟ يا گرامي ترين عزيزتان؟ راستي در چنين لحظه شگفت انگيزي، چندمين اولويت شما مي تواند زنده كردن ياد كاپيتان فقيد دشمن خوني تان باشد؟ براي آندرس، اين يكي اولويت اول بود.

 قهرمان ريزنقش كاتالونيا، تنها چند ثانيه بعد از به ثمر نشاندن حياتي ترين گل تاريخ فوتبال اسپانيا، يك بار ديگر تحسين همه مردمان جهان را برانگيخت، وقتي پيراهنش را بالا زد و نام دانيل خاركه تازه درگذشته را به ساكنان دنيا نشان داد. انگار كه روي آتشي با يك قرن قدمت، سطل آبي پاشيده باشند، اعجاز آشتي كاتالان ها را با هم، اين بار هم پسرك ظريف و مأخوذ به حيايي رقم زد كه پيش تر، با شوت رعدآسايش در واپسين جرعه هاي زمان، قهرمان بزرگ لندن لقب گرفته بود. انگار براي آندرس، انجام دادن كارهاي غيرممكن، يك عادت ساده و لذتبخش است!

شادي آفرين كوچك اين دنياي بزرگ، حالا شيرين ترين روزهاي زندگي اش را مي گذراند. سن آندرس كبير كه تازگي ها با درخشش جواهرگونه و بي نظيرش در يورو، تاريخ فوتبال جهان را يه سود ملتش تغيير داده است، اكنون در 28 سادگي، بي ريا و فروتنانه كانون گرم و كوچك خانوادگي اش را تشكيل مي دهد تا يك گام بلند ديگر از سوپراستارهاي غوغاگر و بدسگال هزاره سوم فاصله بگيرد. اين اينيستاي ماست؛ پسربچه اي خجالتي با هوشي سرشار و دريبل هايي ويرانگر كه هرگز هيچ چيز را براي خودش نخواست. او شاهزاده خوش قلب و پاك دل دنياي فوتبال است. خوشبخت باشي آندرس. با تو «دوست داشتن» را درك مي كنيم.